سفارش تبلیغ
صبا ویژن






فقط بخاطر تو...

هو الرزاق.

امروز به یادماندنی ترین روز زندگیمون خواهد بود. روز عقدمون.

با اینکه الان یه هفته می گذره و من نه وقتش نه حالشو نداشتم بیام بنویسم اما هنوز ذوق می کنم یاد روز عقدمون می افتم.

سهم تو از خاطرات اون روز محفوظه ولی سهم منو بشنو:

- صبح که از خواب بیدار شدم حمام و اصلاح و ... خلاصه آماده شدیم حرکت کنیم. با هم مکالمه تلفنی داشتیم و شما تاکید کردید سند ازدواج فراموش نشه. شبش گفته بودی توی سینی خوشگل حلقه هامونو بزارن. که من فکر کردم منظورت برای امشبه. ولی یه مرتبه به ذهنم رسید ازت بپرسم که گفتی الان می خواهیم. حالا دیرم شده و ما نیم ساعت هم دیر کردیم. فکر کنم ساعت 8:30 بود. حالا من بدو این ور اون ور دنبال سینی خونه عزیز و خودمون بالاخره یه سینی به درد بخور پیدا کردم. در و حلقه ها رو با شیرینی برداشتم گذاشتم توی ماشین. برادرم پشت فرمون بود. ما زودتر از پدرم حرکت کردیم رفتیم گل فروشی. دو تا گل رز سرخ و یک گل رز سفید پر پر کردم توی سینی و سریع نشستم توی ماشین. سینی رو دادم به فاطمه گفتم یه کاریش بکن. بعد به روح الله گفتم سریع برو . که البته بعد پشیمون شدم هی داد می زدم آرومتر بابا رفتی توی سپر ماشین جلویی احتیاط کن. بگذریم.

بالاخره رسیدیم توی کوچه قبل از ممتاز که اون حسینیه قرار داشت. و بعد کلی چرخیدن و زنگ زدن بالاخره پیداش کردیم. فکر کنم بیشتر از 45 دقیقه تاخیر داشتیم. که به هر حال رفتیم داخل و نشستیم داخل اتاقی که نشانمان دادن. مادر بزرگ و خاله من و مادر بزرگ شما و داماد شما و خواهراتون به علاوه پدر مادرامون و البته برادر من روح الله. اگر اشتباه نکنم بودن. که یک مرتبه حاج آقا رضایی گفتند: سند رو بده. من : واااای یادم رفت!!! . حاج آقا: شوخی می کنی!؟ . من: نه والا یادمون رفت. روح الله الان می ره میاره. حاج آقا هم که معلوم بود استرس گرفته شروع کرد روی کاغذ شرایط ضمن عقد را نوشتن: مهریه 400 سکه ، حج تمتمع ، مهر السنه حضرت زهرا (س) ، و الی آخر.

روح الله رفت و اومد و سند رو آورد الحمدلله و آقای مکارم هم تشریف آوردند با دوتا پاکت و یک جلد کلام الله مجید. حاج آقا شروع کردند و به مناسبت روز عید ماجرای خنده داری تعریف کردند بدین مضمون:

"روزی عروسی ما را وکیل می کرد و می گفت: شما را وکیل می کنم .... . بعد از این که جمله اش تمام شد من گفتم: من هم قبول می کنم. عروس خانم هم برگشتند گفتند: من هم قبول می کنم!!!"خیلی خنده‌دار

و بعد از اون شما آقای مکارم را وکیل کردید و من هم پدر شما را وکیل ساختم البته قبلش مدت زمان باقی مانده از عقد موقت را به شما بخشیدم. و البته شما نمی دونم یک سکه مهریتو بخشیدی یا نه !

بعدشم پدرتون داشتند اشتباها به جای اسم من "محمد ابراهیم بن سعید" اسم پدرم یعنی "سعید بن محمد ابراهیم" را می گفتند که بحمد لله جلوگیری شد و شما نزدیک بود به جای زن من هووی مامانم بشی.پوزخندچشمک

خب همه اینها گذشت و آیت الله مکارم با نفس گیراشون خطبه عقد را به کمک پدرتون و پدر من جاری کردند و ما بهم محرم شدیم عزیزم. بعدشم دعامون کردند و توسلی به حضرت امام رضا (علیه السلام) داشتند. که دلمو برد مشهد و بغضم گرفت. نزدیک بود به گریه بیافتم که جلوی خودمو گرفتم. ولی بد جوری دلم هوایی شده. من هرچی دارم مخصوصا تو رو عزیزم از امام رضا دارم. به خدا اولین فرصتی که بابات اجازه بده می برمت مشهد. باید دوتایی توی حرم سجده بیافتیم و از خدا و امام رضا تشکر کنیم.

بعدشم که آقای مکارم به من و تو نفری 50 هزار تومان هدیه داند. انشالله باعث خیر و برکت در مال و حالمون باشه. دستشون درد نکنه. 1

عزیزم ما امروز همسر و همراه هم شدیم. بهت قول می دم و انتظار دارم تو هم بهم قول بدی: که تا ابد به پای هم بمونیم و پا به پای هم شونه به شونه در شیرینی ها و تلخی ها و سختی ها و خوشی ها با هم باشیم و کمک حال هم.

کلام آخرم با تو عزیزم: تو بهترین قصه سرنوشتی ای مظهر عشق و لطف خداوند یکه عزیز قلب من تو هستی.

----------

1- البته برکتش از همین امشب معلوم شد چون دوتا 5000 تومنی رو دونه ای 10000 تومن به خاله و مادربزرگم دادم که تبرکا با خودشون ببرند.چشمک


نوشته شده در شنبه 90/7/23ساعت 5:22 عصر توسط محمد نظرات ( ) |

بسم الله الرحمن الرحیم

چه شب قشنگی بود امشب...

چندتا اتفاق قشنگ رخ داد که باید ثبتش کنم:

اول خرید حلقه: بازم می گم چیزی که برای من امشب مهم بود قدم زدن و صحبت کردن و با تو بودن بود عزیزم خدا شاهده که هیچ چیز مثل بودن با تو منو آروم نمی کنه. ولی خب حلقه خریدن هم لذت بخش بود. ماشالله خیلی خوش سلیقه و مشکل پسندی عزیزم ولی راستش می ترسم که بعدا نتونم برات هدیه مناسبی بگیرم که خوشت بیاد و نا امیدت کنم. امشب یه حلقه نگین دار برلیان برای شما و یه حلقه پلاتین گران قیمت برای من خریدیم. ولی خدا شاهده من راضی نبودم که برای حلقه من اینقدر هزینه کنید و من احتیاجی نداشتم و انگشتر عقیق یا فیروزه کافی بود. ولی از تو و پدرت ممنونم. و حلقه بسیار قشنگی بود.

و البته امشب کار هدیه فردا رو هم یه سره کردیم، و نیم سرویس سر عقد رو هم خریدیم. که انشالله مبارکت باشه و بدون ارزش یه تار موی تو رو هم نداره عزیزم. بدون که برای من عزیزی و من هرچی دارم برای دلخوشی تو و آرامش خودم خرج میکنم. من میخوام با تو توی این دنیا تا دم مرگ زندگی کنم. و قول میدم تا حد توانم در نقش شوهر برات سنگ تموم بزارم. انشاءالله

دوم آب انار شیرین: بعد از خرید رفتیم و آب انار خوردیم و من هی طول می دادم تا بیشتر از فرصت با هم بودن استفاده کنیم و آب انار خوردن تو رو تماشا کنم. عشق می کردم. تا اینکه دیدم مادر و خواهرتون خوردن تموم شد و منم یواش یواش تمومش کردم و شما هم که آخر از همه. ماشالله خیلی هم شیرین زبونی عزیزدلم. واقعا از شنیدن صدات هم احساس شعف می کنم.

سوم نگاه نگار: وای... آخه من چی بگم به تو دختر. چی کار کردی امشب با من!؟ در این مورد هیچی نمی تونم بگم که زبونم کم میاره... .

آخه نمی گی من امشب می خوام بخوابم فردا کلی کار داریم!!! این چه کاری بود کردی. حالا هر وقت چشمامو روی هم می گذارم تو رو به یادم میارم و بی خواب می شم. وای لیلای من، عشق من، نگار من، زیبای من، تک ستاره آسمان قلبم، افسوس که هیچ تعبیری احساسم را ارضا نمی کند. عزیزم ولی اگه دقت کرده باشی توی چشمام می تونستی حسم رو آشکار ببینی و عشق به خودت رو در وجود من لمس کنی... اگر همینجا نقطه نزارم تا صبح باید بنویسم ولی چون می دانم بی فایده است... نقطه.

تا دیده به روی مه نو کردم باز

نادیده بهشت حوریم شد دمساز.

اینست بهشت و عشق من در دنیا

نقدیست که آخرت بیارندش باز.

--------

پ ن: البته الان صبح یکشنبه ولادت امام علی بن موسی الرضا است. و این مطالب برای دیشب یعنی شب ولادت هست. ما امروز صبح قرار عقد داریم دفتر آیت الله مکارم شیرازی.

 


نوشته شده در یکشنبه 90/7/17ساعت 2:50 صبح توسط محمد نظرات ( ) |

بسم الله الرحمن الرحیم

الان دم غروبه و برقا رفته.

این روزا خودمو غرق نعمت می بینم و ناتوان از شکرگزاری خدا. هم خیلی دوست دارم بنویسم از تو و احساسی که بهت دارم، هم اینکه فرصتش رو گیر نمی آرم. اما الان فرصت هست، شب هست، برق نیست، زیر نور چراغ قوه آرامش خاصی دارم. مهمتر اینکه قلم به دست شدم و پای کیبورد نیستم.

اول ثبت وقایع:

1- اولین شام: چهارشنبه شب بعد از بله برون اولین شبی بود که ما بهمراه هم رفتیم بیرون شام بخوریم. که رفتیم البیک. چقدر با خودم فکر کرده بودم توی ماشین دستت رو بگیرم و با هم موسیقی گوش بدیم. ولی اعتماد به نفسش رو نداشتم . بهرحال ترجیح دادم در مورد مهریه باهات صحبت کنم که یه وقت چیزی توی دلت نمونه  عزیزم.

و اما البیک... که هیچ چیز نداشت و مجبور شدیم چیز برگر بخوریم البته دوبل (مانستر). و آن گربه هایی که چقدر سیب زمینی گیرشون اومد با سس گوجه فرنگی البته از لطف شما. و من که می خواستم امشب  عشقولانه باشه و سیب زمینی رو بزارم دهنت و دستتو توی خیابون بگیرم و شونه به شونه راه بریم و من که می خواستم با هم ماشین برقی سوار شیم یا یه بازی دیگه بکنیم. اما نشد که نشد... من خیلی توی ابراز احساساتم دچار مشکلم ولی هنوز دیر نشده خودمو اصلاح می کنم.

2- ثبت محضر: صبح پنج شنبه که من دیر رفتم سر کلاس و بابا قرار گذاشته بود برای ساعت 6:30 بعد از ظهر . منم که خسته اومدم خونه و خواستیم بیایم محضر و ما رفتیم دنبال عمه وشوهر عمه ام رفتیم برای شاهد و یخورده معطل شدیم و شما رو توی محضر نزدیک نیم ساعت معطل کردیم. و اما داخل محضر که کارت ملی هاشونو مادر و عمه ام و شما هیچ کدوم کارت ملی نیاورده بودین. و مجبور شدیم برگردیم بیاریم که وسط راه تو یادت افتاد کلید رو از بابات نگرفتی و بازم مدارکمون ناقص موند تا شنبه ببرم و تکمیلش کنم. و حدود 35 تا امضایی که بنده و شما برای تعهد به همسر و همراه بودن امضا کردیم. و اون سفره عقد مسخره و اون چادر زشت که با اونا و موبایل خواهرتون عکسای الکی پلکی گرفتیم  همش واقعا برای من قشنگ بود.

3- و اما قرارمون برای خرید امشب: و خرید امشب که همراه بود با گیرکردن ماشین توی کوچه پس کوچه های صفائیه و مالیدن به تیر برق و درخت . و همچنین کور کردن چشم بازار و آخر سر دست خالی برگشتن. و دست آخر هم که قرار شد فردا برید اصفهان خرید کنید. اما خرید امشب دوتا نکته جالب برای من داشت:

اول اینکه: خواهرت هوای من رو داشت و بهت گفت: شوهرتو ول کردی با ما راه میای!؟ که خیلی حال کردم انصافا ارادتم نسبت به خواهرتون افزایش یافت.

و نکته دوم:  قدم زدن شونه به شونه با  همسر عزیزم که لذت بخش ترین و اولین همراهی من با شما بود. دوست داشتم اون شب تا صبح با هم راه می رفتیم.

--------------------------------------

پ ن: در آخر در مورد اس ام اس:

این روزا گوشیم رو هم خیلی بیشتر از قبل دوست دارم مخصوصا زنگ اس ام اس اون رو که عاشقشم وقتی زنگ میخوره خدایی انگار دلم تکون می خوره. اس ام اس بازی با تو عزیزم فعلا عاشقانه ترین و دوست داشتنی ترین کاریه که بیشتر می تونم انجامش بدم.

 


نوشته شده در جمعه 90/7/15ساعت 9:14 عصر توسط محمد نظرات ( ) |

بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

"قالَ قَدْ أُجیبَتْ دَعْوَتُکُما فَاسْتَقیما وَ لا تَتَّبِعانِ سَبیلَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ" 1

"خدا فرمود: دعای شما مشتجاب شد، پس هر دو استوار و پابرجا باشید و از راه مردم جاهل پیروی مکنید"

بعد از مراسم بله برون من هنوز بخاطر برخی فکرها و صحبت های آشنایان که البته فقط قصد راهنمایی داشتند و نگران من بودند، کمی نگران شده بودم و دلهره داشتم. این شد که پناه آوردم به صاحبش هرچند به استخاره به شیوه مرسوم برای تصمیم گیری اعتقادی نداشتم ولی از خدا طلب خیر کردم و خواستم دلم رو مطمئن کنه و منو راهنمایی کنه. این شد که قرآن رو باز کردم و این آیه اومد... جل الخالق، سبحان الله. چقدر دقیق و مربوط بود. برام جالب بود که در این آیه سه نکته خیلی عجیب و متقارن با وضعیت من بود:

1- دعای شما مستجاب شد: خب من از خدا می خواستم همیشه که آنچه خیر هست نصیب من کنه و قبل از اینکه قرآن رو باز کنم همین دعا رو کردم.

2- هر دو استوار و پابرجا باشید: عزیزم اولا اینکه مخاطب این آیه دونفرند نه یک نفر نه بیش از دو نفر فقط و فقط به دونفر توصیه می کنه که استوار و پا برجا باشید و این دلم رو مطمئن کرد.

3- از راه مردم جاهل پیروی نکنید: بعضی که موفق نبودند توی راه زندگیشون راستش با مشورتاشون منو ترسونده بودند. اما بازم خدا می دونست و با این حرف خیالم رو از هر بابت آسوده کرد.

و در آخر: عزیزم من بر اساس این آیه و سفارش که خودم از خدا طلب کردم با تو عهد می بندم که تا آخرش باهات بمونم اگه تو هم با من همراه باشی. و برای زندگیمون و برای عشق به تو عزیز دلم سر راهمون کوه هم باشه به امید و توکل به خدا و با عزمی راسخ و به کمک تو از سر راه بر می دارم.

از یه چیز مطمئنم که در هیچ شرایطی به خودم اجازه ندادم و نمی دم نا امید بشم.

الهی شکرت و به امید تو...

------------------

1- سوره یونس آیه 89


نوشته شده در جمعه 90/7/15ساعت 8:24 عصر توسط محمد نظرات ( ) |

بسم الله الرحمن الرحیم

خدا رو شکر.

خدایا این روزا خیلی مقابل لطفت احساس شرم دارم. خدایا به حجتت قسم منو ببخش. از من بگذر، شتر دیدی، ندیدی.

شب چهارشنبه یعنی سه شنبه شب من بالاخره تونستم بله رو از زبون عروس خانم بگیرم.

یا صاحب الزمان امشب منسوب به شماست، برامون دعا کن. به بدی من نگاه نکن. به خوبی خانمم منو ببخش. یا مهدی ادرکنا.

عزیزم به خدا خیلی دلم گرفته. از حرف و صحبتهای امشب، خیلی دلم میخواست میتونست شرایط اون جوری باشه که تو راضی و سرحال باشی. از اینکه اینقدر پکر دیدمت خیلی ناراحت شدم. دلم شکست. عزیزم من امشب سعیم رو کردم که یکم با حرفام قانعت کنم اما فهمیدم که فایده ای نداشت و خیلی دلم می خواست حالت رو بهتر کنم که متاسفانه نتونستم. عزیزم نمیدونم چه جوری بهت ثابت کنم که عزیزی، چه جوری بهت بگم که برای بابام هم عزیزی؟ چه جوری بهت بگم که مامانم هم خیلی دوست داره؟ فقط بهت بگم بدون اینا واقعیت داره.

هم دلم نمی خواد در مورد امشب حرف بزنم هم دلم می خواد بهت بفهمونم که ما هممون دوستت داریم و منتظرتیم. ولی دیگه بسه. بگذریم.

بریم سراغ چیزای قشنگ:

اول: خودت که زیباترین اتفاق زندگی من هستی. خدارو بخاطر داشتنت شکر می کنم. قشنگم

دوم: عزیزم قول می دم از فردا یعنی امروز(دیگه نزدیک صبح شده) حال و هواتو عوض کنم. موندم چی کار کنم؟:باید فکر کرد

دستتو بگیرم تو دستم وقتی کنارم می شینی توی ماشین؟ یا یه جایی یواشکی ماچت کنم؟بووووس یا این که بریم با هم بستنی بخوریم و حالا از چی حرف بزنیم؟ نمی دونم.

شاید هم یه چند تا جوک و شوخی آماده کردم تا یکم بخندیم.پوزخند یا این که بهت چی بگم از این به بعد؟ عزیزم؟ خانمم؟ اسمتو +خانم یا خانم +اسمت یا اسم خالیت. ؟یا...

نمی دونم دارم گیج می شم. خدایا خودت کمک کن. فقط می دونم باید یک کاری کنم این فضا عوض شه. شاید هم در مورد مسائل دیشب باهات حرف زدم و در مورد بابام و دعوتت کنم خونمون تا با خانواده من بیشتر آشنا بشی.

خدایا خودت کمک کن. انشالله که سوتی ندم.

سوم :تصمیم دارم این چند روزه در مورد چیزایی که اصلا صحبت نکردیم یا شاید باید بیشتر صحبت بشه صحبت کنم ولی یخورده صمیمانه تر. مثل مسائل سیاسی، شناخت اخلاقی از هم، مسئولیت امور جاری منزل و بیرون از منزل، مشاوره و شاید حرفهایی دیگر.

دیشب بدون شک مبارکترین شبی بوده که بر ما گذشته. امشب محرم هم شدیم. واااااااااااااااای خدا من هنوز باورم نشده. خدایا ممنونتم.

توی اتاق امشب دلم می خواست چادرتو در بیاری ، روسریتو در بیاری ، من آن زلف سیاهت را ببینم، عزیز از گونه ات من بوسه چینم... که نشد من هم که مثل همیشه هیچ کاری نکردم. می بینی عزیز چگونه فرصتها را از دست می دهم؟

با این که خودم درگیریهای فراوونی دارم ولی بهت قول میدم سنگ صبورت باشم و مایه آرامشت عزیز دلم ، قشنگم الهی هیچ وقت نگران نبینمت گلم.من طاقت دیدن چشمان نگران تو را ندارم نازنینم.

اصلا دلم نمیاد این فضا و کیبورد رو رها کنم هرچند دیگه ساعت نزدیک هفت صبحه و من چشمام تاب بیداری نداره. ولی چه کنم عزیزم اینا رو می نویسم فقط بخاطر اینکه یه روزی بشینیم با هم بخونیم و بهشون بخندیم. ای دنیای گذرا...

صبحت به خیر عزیزم خدانگهدارت


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/13ساعت 5:33 صبح توسط محمد نظرات ( ) |

بسم الله الرحمن الرحیم.

این چند روزه خیلی اتفاقات قشنگی افتاد که متاسفانه وقت ثبتش نشد. حالا مجبورم از آخر برم به اول:

دیروز:

من و شما با هم رفتیم صبح آزمایشگاه:

- واقعا از دست خودم عصبانیم. من چه جور آدمی هستم؟ آدم آهنی؟ اه اه اه... این همه فرصت رو از دست دادم.

عشقم نشسته کنارم. چیزی که همیشه آرزوشو داشتم. با هم تنها شدیم بازم. باز فرصت حرف زدن هست. ولی من ساکت. حالم از خودم بهم میخوره.

فکر می کنم نا امیدت کردم. همونطور که خودمو نا امید کردم. این چه وضعیه... بگذریم.1

من و شما بعد از ظهر رفتیم کلاس:

هرچی خواستم سر صحبت رو باز کنم، هی دست دست می کردم، مسیر هم کوتاه بود، ای بابا داریم می رسیم دیگه یه چیزی بگو!!!!... که بالاخره گفتم:

"به نظر شما سوال و حرفی دیگه باقی نمونده که مطرح نکرده باشین؟" وای خدایاااااااااااااااااا من چقدره بی عرضه ام.2

- اعتراف: امروز احساس غرور بهم دست داد وقتی صندلی کناریت خالی شد و تو برگشتی به من نگاه کردی و با دستت اشاره کردی بیا بشین. نمیدونی با دلم چی کار کردیدوست داشتن ای تک گل باغچه دلم.گل تقدیم شما

- نتایج آزمایش ها رو می خوندند اسم ما رو رد کرده بود یا ما نفهمیده بودیم نمیدونم باعث شده بود من نگران بشم که نکنه عیب و ایرادی بهم زده باشه. که رفتم و کاغذمون رو پیدا کردم. و گفت سالمید. خدایا شکرت... احساس می کنم تو هم دوست داری این وصلت سر بگیره ، تو هم داری سریعتر از همیشه اسباب و علل رو یکی یکی فراهم می کنی تا دوتا قلب عاشق بهم برسند. خدایا می ترسم. از این که فراموشت کنم. خدایا دستمونو بگیر و یادت رو از دلمون نگیر. آمین.

اینجا می خواستم بهت تبریک بگم ولی دیدم اول باید به خودم تبریک بگم که بازم عرضه اش رو نداشتم. یا مقلب القلوب والابصار ... حول حالنا الی احسن الحال.

ولی اینجا می گم. اول به خودم که مبارک باشه : محمد فکرش هم نمی کردی همچین لطفی رو خدا بهت بکنه. و به تو هم عزیزم تبریک می گم.

مجوز ازدواج

در کل از اینکه امروز با هم بودیم بسیار خوشحال هستم و خدا رو شاکر.

پریروز: جمعه

رفتیم باغ شما:

دیدی عزیزم چه تیپی بهم زده بودم!مؤدب فقط چون تو گفته بودی کت شلوار بپوش رفتم ال سی من یه کت شلوار piere cardin خریدم. نه بخاطر اینکه دلم بخواد . باور کن فقط به عشق تو که بهت بگم برام عزیزی عزیز دلم که بگم من خودم رو برای تو می خوام و اگر تو منو اینجوری دوست داری من حرفی ندارم. و تا آخرش باهاتم. قول میدم.

از خنده ات هم فهمیدم که تو هم پسندیدی. دوست داشتنولی بازم می گم که از این فرصت هم نتونستم استفاده کنم. خیلی دلم می خواد با حرف زدن بیشتر آشنا بشیم ولی نمی شه. یعنی بلد نیستم. ای خدا.

امروز بادامادتون هم آشنا شدیم با پدر زحمت کش ایشون هم همینطور. واقعا از شخصیتش لذت بردم. من عاشق اینجور آدمها هستم. با موقعیت اجتماعی عالی ولی زحمتکش و عاشق طبیعت و طبیعت خودشون رو فراموش نمی کنند و به وجود واقعیشون ایمان دارند و ظاهر تن اونا رو گول نمی زنه یعنی توی لباس روحانیت لباس کارگری کت و شلوار همونی اند که هستند. و به علاوه اینکه عاشق طبیعت. به نظر من کشاورزی و باغداری یکی از مقدس ترین مشاغل هست. بگذریم.

و اما امامزاده شاه اسماعیل: اونجام خودم و تو رو دعا کردم: یا وجیحا عند الله اشفع لنا عند الله... خدایا کمکمون کن. که بی تو نمی تونیم.

و اما برگشت: پدر شما کنار من نشست و برادرام عقب ماشین. بازم من روی حرف زدن رو نداشتم و جراتش رو. خدایا این چه وضعیه!!! ولی یه چند جمله ای با هم حرف زدیم. احساس می کنم صحبتها تموم شده و ما عملا وارد زندگی مشترکمون شدیم.

و در آخر عزیزم باید بهت بگم باورم نمیشه هنوز که تورو دارم. البته شما هم جواب قطعی به من ندادی ها! ولی می دونم جوابت مثبته. اینم فی البداهه الان برات سرودم:

تا دست بر زلف سیاه تو نیازم           آرام نگیرد دل پر سوز و گدازم.3

شرمندهدوست داشتنچشمک

و در آخر عزیزم واسه تو دوست دارم خیلی کمه. ولی بدون دوست دارم.

امروز قالب وبلاگ رو عوض کردم و حال و هوایی عاشقانه بهش دادم قابلت رو نداره امیدوارم خوشت بیاد.

یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از چشم حسود چمنش...

-------------

1- الان نشستم کنار دیوار بهش تکیه دادم لپ تاپ روی پامه دارم تایپ می کنم. همینجوری دارم کلمو که تکیه اش به دیواره بلند میکنم و می زنم به دیوار: تپ... تپ... تپ... تپعصبانی شدم!(از دست خودم)

2- درگوشی: واقعیتش می خواستم درمورد مهریه باهاتون صحبت کنم. که بگم : از صداقت به دور هست اگه من بگم تعهد می دم این مقدار رو پرداخت کنم چون فکر نمی کنم در توانم باشه وتعهد دروغ رسمیت عقد رو از بین می بره. و اینکه بگم بدونید ارزش شما پیش من به اندازه تمام وجودمه که از این پس بی منت تقدیمت می کنم عزیزم. و اینکه بگم تعهد می دم هرچی من دراین زندگی مشترک بدست بیارم برای ماست نه من، و بین این (من و شما) دیگر فاصله ای نیست و هرچه هست (مــــا) است.

3- خودمونیم منم صیاد ماهری بودم خبر نداشتم ها!؟ به صیاد بودنم ایمان آوردم. عجب آهویی شکار کردم بازم اعتراف می کنم که خوب اغفالت کردم و می کنم. خووووووووووب.چشمک


نوشته شده در یکشنبه 90/7/10ساعت 1:39 عصر توسط محمد نظرات ( ) |

عمه سادات سلام علیک                    روح عبادات سلام علیک

                                     ...

کوثر نوری به کویر قمی                    آب حیات دل این مردمی

ولادت عمه سادات و ولی نعمت تمام اهل قم مبارک.

عزیزم امشب دارم می رم حرم برای دو چیز: 

1- تشکر از خانم که شما رو قسمت ما کرده.

2- دعا برای تو که خدا دلت رو آروم کنه. و دعا برای خودم که ازم بگذره.

 خاطره امروز:

تا امروز می تونم بگم شیرین ترین روز زندگیم بوده امروز:

بازم اعتراف: وقتی شناسنامه و عکست رو از مادرت گرفتم تا برم نامه برای آزمایشگاه بگیرم. عکستو گذاشتم کنار عکسم: چقدر ما به هم می آییم مؤدبمؤدب

نشستم توی ماشین خواهرم رو رسوندم مدره تا مدارکش رو بگیره. دارم موسیقی گوش می دم:

با تو خوشبختی دیگه یه قصه نیست، یه حقیقته مث یه معجزست

انگاری باید می اومدی که من با تو پرواز کنم از این قفس ...

تو رو روی صندلی خالی ماشین کنارم احساس می کنم.

دوست دارم فقط گریه کنم.

ذهنم درگیر می شه: خدایا من لیاقتش رو ندارم. اگه تو کمکم نکنی...!؟ وای خدایا خیلی بیش از پیش بهت نیاز دارم. تنهام نگذار.

عزیزم دیگه باید برم حرم داره دیر می شه.

شب به خیر.


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/6ساعت 9:52 عصر توسط محمد نظرات ( ) |

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام عزیزم

الان ساعت 1:53 بامداده و من خوابم نمی بره.

خیلی خسته ام ، خسته.

نگرانم نگران آینده...

عزیزم می دونم تو هم نگرانی نگران آینده ات این که چی میخواد بشه؟؟؟

ولی امشب عزیزجون خیالم رو راحت کرد. باهاش صحبت کردم و ایمان و اطمینانش دل من رو هم آروم کرد. از خدا می خوام دل تو رو هم آروم کنه.

میخوام اعتراف بکنم:

تا حالا هیچ وقت همچین حسی نداشتم. خدایا خودت میدونی که تا حالا غیر خودت عاشق هیچ کس نبودم و نخواهم بود.1 این عزیزی هم که تو خودت قسمتم کردی و عشقش رو توی دلم قرار دادی به اسمت قسم اگه عاشقت نبود عاشقش نمی شدم.2

خدایا اونم عاشقته.

با هم قرار گذاشتیم تو راه بندگی تو همدیگرو کمک کنیم.

خداجون تو هم کمکمون کن و دستمونو بگیر، خودت گناهانمونو ببخش، خدایا خودت صبرمون بده، خدایا خودت عادات بدمون رو اصلاح کن.

خدایا می دونی و میدونیم که بی تو نمی تونیم. پس ما رو با نفسمون و شیطانمون تنها نگذار. خدایا خودت میدونی که من نیومدم سمت ازدواج مگر برای بازگشت به سمت تو و ادامه راه بندگی تو و حرکت به سمت تو پس در این راه ما رو ثابت قدم بدار. خداجون وقتی فکر می کنم من با تو چه کردم و تو با من چه کردی؟ شرمم میاد اسمت رو ببرم ولی چه کنم که من غیرتو خدایی ندارم و فقیرم و تو غنی و بخشنده ای... ای خدا این اشک را از من مگیر.

خداجون میخوام عاشق شم. ممنونتم از این آتشی که در دل دارم. خدایا گرم نگهش دار که برای پاک موندن بهش احتیاج دارم. خدایا عاشقم کن تا بسوزم. تا دیگر من نباشم. و ما باشیم تا ابد در کنار هم و ما باشیم بنده تو. آمین

عزیزم نمیدونم تو منو انتخاب می کنی یا نه؟ ولی فعلا دلم روشنه.

می دونم هنوز عاشق نشدم. ولی بهم فرصت بده. دارم یاد می گیرم.

می دونی:

چون میخوام یادم نره اینا رو می نویسم:

شب اول خواستگاری وقتی شما اومدی جلوی من نشستی و شروع به صحبت کردی چه حمله ای بود. ماشالله ما رو ضربه فنی کردی تا شب دوم گیج بودیم.وااااای

شب دوم خواستگاری وقتی فهمیدم باید گل بیارم با خودم رفتم گل فروشی گلا به دلم ننشست. تا بالاخره رفتم بلوار امین بهترین دسته گلش رو (رز صورتی با ارکیده) خریدم. تنها کتی رو که داشتم پوشیدم. فقط چون عجله ای شد وقت اصلاح و سلمونی نداشتم. عزیزم تعجب نکن من تا حالا هیچ کس رو نداشتم که بخوام بخاطر دلش به خودم برسم. بلد نیستم به خدا.یعنی چی؟

صحبت های این دوشبمون خیلی نشون دهنده نگرانی های من و شما بود البته باید بگم واقعا بعضی سوالامو روم نشد بپرسم. که شایدم اصلا لازم نبود. این دو شب فقط صرف نگران شدن و نگران کردن و صحبتهای منطقی و خشک شد. انگار نه انگار می خواهیم ما با هم ازدواج کنیم. حتی ازعواطف هم هیچی نپرسیدیم. همش روی اصول حرف زدیم. البته طبیعی هم هست باید اول کار بیشتر روی عقل و منطق پیش رفت.

ولی اینجا متعلق به توه عزیز دلم. بهت تقدیمش می کنم. نه فقط اینجا رو بلکه تمام اینجا با تمام احساساتم که میتونم بنویسمشون. بلد هم نیستم البته. ولی این یه تمرینیه برای عاشق شدن. تمام من تقدیم به تو.

بازم خدا رو شکر. گفته بودم بهت که تو رو از کیا خواستم: یا امام رضا(ع) یا حضرت معصومه (س) یا امام زمان(عج) (کلهم نور واحد) ممنونم ممنون.

تموم شهر خوابیدند من از فکر تو بیدارم...

شبت به خیر عزیزم.

----------------------------------

1- خدایا می بینی چقدر بنده ات بی شرمه؟ نافرمانیتو می کنه و بازم ادعا داره عاشقتم!!!. ولی ... من لی غیرک؟ خدایا بازم می گم عاشقتم.

2- عزیزم بعدا به صداقتم خرده نگیری ها؟ من اعتراف می کنم هنوز خیلی زوده بگم عاشقت شدم. ولی تو رو برای عاشقی انتخابت کردم. اینو مطمئنم. عزیزم نمی دونی از فکرت خواب و خوراک ندارم.

پ ن: سادگیمو ساده نگیر...


نوشته شده در سه شنبه 90/7/5ساعت 2:53 صبح توسط محمد نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت