فقط بخاطر تو...
بسم الله الرحمن الرحیم الان دم غروبه و برقا رفته. این روزا خودمو غرق نعمت می بینم و ناتوان از شکرگزاری خدا. هم خیلی دوست دارم بنویسم از تو و احساسی که بهت دارم، هم اینکه فرصتش رو گیر نمی آرم. اما الان فرصت هست، شب هست، برق نیست، زیر نور چراغ قوه آرامش خاصی دارم. مهمتر اینکه قلم به دست شدم و پای کیبورد نیستم. اول ثبت وقایع: 1- اولین شام: چهارشنبه شب بعد از بله برون اولین شبی بود که ما بهمراه هم رفتیم بیرون شام بخوریم. که رفتیم البیک. چقدر با خودم فکر کرده بودم توی ماشین دستت رو بگیرم و با هم موسیقی گوش بدیم. ولی اعتماد به نفسش رو نداشتم . بهرحال ترجیح دادم در مورد مهریه باهات صحبت کنم که یه وقت چیزی توی دلت نمونه عزیزم. و اما البیک... که هیچ چیز نداشت و مجبور شدیم چیز برگر بخوریم البته دوبل (مانستر). و آن گربه هایی که چقدر سیب زمینی گیرشون اومد با سس گوجه فرنگی البته از لطف شما. و من که می خواستم امشب عشقولانه باشه و سیب زمینی رو بزارم دهنت و دستتو توی خیابون بگیرم و شونه به شونه راه بریم و من که می خواستم با هم ماشین برقی سوار شیم یا یه بازی دیگه بکنیم. اما نشد که نشد... من خیلی توی ابراز احساساتم دچار مشکلم ولی هنوز دیر نشده خودمو اصلاح می کنم. 2- ثبت محضر: صبح پنج شنبه که من دیر رفتم سر کلاس و بابا قرار گذاشته بود برای ساعت 6:30 بعد از ظهر . منم که خسته اومدم خونه و خواستیم بیایم محضر و ما رفتیم دنبال عمه وشوهر عمه ام رفتیم برای شاهد و یخورده معطل شدیم و شما رو توی محضر نزدیک نیم ساعت معطل کردیم. و اما داخل محضر که کارت ملی هاشونو مادر و عمه ام و شما هیچ کدوم کارت ملی نیاورده بودین. و مجبور شدیم برگردیم بیاریم که وسط راه تو یادت افتاد کلید رو از بابات نگرفتی و بازم مدارکمون ناقص موند تا شنبه ببرم و تکمیلش کنم. و حدود 35 تا امضایی که بنده و شما برای تعهد به همسر و همراه بودن امضا کردیم. و اون سفره عقد مسخره و اون چادر زشت که با اونا و موبایل خواهرتون عکسای الکی پلکی گرفتیم همش واقعا برای من قشنگ بود. 3- و اما قرارمون برای خرید امشب: و خرید امشب که همراه بود با گیرکردن ماشین توی کوچه پس کوچه های صفائیه و مالیدن به تیر برق و درخت . و همچنین کور کردن چشم بازار و آخر سر دست خالی برگشتن. و دست آخر هم که قرار شد فردا برید اصفهان خرید کنید. اما خرید امشب دوتا نکته جالب برای من داشت: اول اینکه: خواهرت هوای من رو داشت و بهت گفت: شوهرتو ول کردی با ما راه میای!؟ که خیلی حال کردم انصافا ارادتم نسبت به خواهرتون افزایش یافت. و نکته دوم: قدم زدن شونه به شونه با همسر عزیزم که لذت بخش ترین و اولین همراهی من با شما بود. دوست داشتم اون شب تا صبح با هم راه می رفتیم. -------------------------------------- پ ن: در آخر در مورد اس ام اس: این روزا گوشیم رو هم خیلی بیشتر از قبل دوست دارم مخصوصا زنگ اس ام اس اون رو که عاشقشم وقتی زنگ میخوره خدایی انگار دلم تکون می خوره. اس ام اس بازی با تو عزیزم فعلا عاشقانه ترین و دوست داشتنی ترین کاریه که بیشتر می تونم انجامش بدم.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |